کد مطلب:223769 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:133

حضرت موسی بن جعفر مأمون را بشارت بخلافت داد و سفارش علی بن الرضا را فرمود
ابن بابویه باسناد خود از سفیان بن نزار روایت می كند كه معلم مأمون بوده روزی گفت آیا تو بمن درس تشیع نمی دهی گفت من نمی دانم مأمون گفت پدرم هارون الرشید این درس را بما داده؟! گفتم چگونه و حال آنكه پدرت



[ صفحه 185]



پدران آنها را كشته اند. گفت آری پدرم گفت حق با آنهاست و ما خلیفه ظاهر مردم هستیم و آنها خلیفه بر حق هستند ولی الملك عقیم سلطنت و سیاست سبب قتل آنها شد.

مأمون اضافه می كند كه یك سفر با هارون بمدینه رفتم پدرم گفت هر كس نسب خود را بهاشم برساند او را صله می دهم هر كس آمد نسب خود را گفت تا آنها كه بهاشم می رسیدند بهر یك پنجهزار دینار می داد.

یك روز فضل بن ربیع آمد گفت یا امیرالمؤمنین یك سیدی آمده درب خانه گمان من آنست كه موسی بن جعفر علیه السلام باشد - پدرم گفت استقبال كنید باستقبال او رفتیم او را آوردیم پهلوی هارون نشست من و برادرانم در خدمت او بودیم پدرم پیشانی او را بوسید و از او احوالپرسی كرد از عیال و اولاد و احفاد و اسباط و اقوام پرسید چند فرزند دارید او گفت بین سی تا چهل اولاد دارم پرسید خود شما چند نفر هستید فرمود بپانصد نفر می رسد پرسید چقدر قرض دارید فرمود ده هزار دینار پدرم گفت یابن عم من قرض شما را می دهم و خوب است شما با بنی اعمام خود وصلت كنید و از آنها زنی بگیرید كه نسب شما با عباس عموی پیغمبر صلی الله علیه وآله وسلم پیوسته باشد - آنگاه گفت یا اباالحسن خداوند بر ولاة «حكومتها» واجب كرده كه فقراء امت را اداره كنند و برهنه گان را بپوشانند و رعایت حال مقروضین را بنمایند و تو از همه نزد من شایسته تر هستی - وقتی مجلس تمام شد هارون خودش باز آمد بین پیشانی موسی بن جعفر را بوسید و بما (عبدالله - امین - مؤتمن) گفت بروید ركاب عمو و آقای خود را بگیرید سوار شود و او را تا منزل مشایعت كنید من ركاب آن حضرت را گرفتم نگاه تندی بمن كرده فرمود من تو را مژده بخلافت می دهم هرگاه بمسند خلافت رسیدی با فرزندم علی نیكو رفتار كن.

وقتی برگشتم بپدرم هارون الرشید گفتم این سید كی بود كه تو باو این قدر احترام گذاشتی هارون گفت:

قال هذا امام الناس و حجة الله علی خلقه و خلیفته علی عباده.

گفتم اگر او خلیفه خدا برای بندگان است پس شما چه می گوئید:

قال الرشید انا امام الجماعة فی الظاهر بالغلبة و القهر و موسی بن جعفر علیهماالسلام امام حق و الله یا بنی انه لاحق بمقام رسول الله صلی الله علیه و آله منی و من الخلق جمیعا و و الله ما نازعتنی فی هذا الامر لاخذت الذی فیه عیناك فان الملك عقیم.



[ صفحه 186]



هارون الرشید گفت او امام بحق است و حجت خدا بر خلقست ولی ملك عقیم است اگر در این امر اختلاف با من تو هم كه فرزندم هستی نزاع كنی قسم بخدا چشم تو را از حدقه برون خواهم آورد زیرا سلطنت است نه بازیچه ی كودكانه.

فضل بن ربیع گوید آن وجه را هارون نداد فقط بموسی بن جعفر 200 دینار داد من پرسیدم یا امیرالمؤمنین تو بهر كس نسبت خود را بهاشم می رسانید پنجهزار دینار دادی بموسی بن جعفر با آنهمه احترامات كه كردی و می دانستی او از ذریه ی پیغمبر صلی الله علیه وآله وسلم است دویست دینار دادی گفت ساكت شو ای فضل اگر پول زیاد باو بدهم همه آن دینارها را شمشیر می خریدند و شیعیان و دوستان او می خواستند با من بجنگ برخیزند فضل گوید چون خواستم بمدینه بروم از هارون وجهی خواستم گفت ده هزار دینار باو بدهید گفتم من در مدینه متوقع بسیار دارم گفت ده هزار دینار بدهید گفتم اولاد و غیره و هر یك آنها عیال و اولاد دارند كه از من انتظار دارند گفت ده هزار دینار دیگر بدهید گفتم برای خدم و حشم و علاقه اسبها نیز احتیاج دارم گفت ده هزار دینار دیگر بدو دهید آنها را گرفتم چهل هزار دینار شد آنها را برداشتم و بمدینه رفتم خدمت حضرت موسی بن جعفر علیه السلام و تقدیم آن حضرت كردم فرمود قبول كردم ولی زودتر بر گرد و هارون اگر بفهمد ترا سیاست می كند. [1] .


[1] عيون اخبار الرضا ص 52.